اسلایدر

on" class="clearfix"> داستانی از یوهانس روسله

روسله میگوید:شخصی نزد همسایه ام آمد و گفت:گوش کن،میخواهم چیزی برایت تعریف کنم،دوستی به تازگی در مورد تو میگفت که....

همسایه ام حرف او را قطع کرد و گفت:قیل از اینکه حرف بزنی اول بگو آنرا از میان سه صافی گذرانده ای یا نه؟

-کدام سه صافی؟

--اول از میان صافی واقعیت،آیا واقعا مطمئنی چیزی که تعریف میکنی واقعیت دارد؟؟

-نه،من فقط آنرا شنیده ام.شخصی آنرا برایم تعریف کرده است..

همسایه ام سری تکان داد و گفت:پس حتما آنرا از میان صافی دوم یعنی شادی گذرانده ای.مسلما چیزی که میخواهی تعریف کنی حتی اگر واقعیت نداشته باشد،باعث خوشحالی ام میشود.

-دوست عزیز فکر نکنم تو را خوشحال کند...

-بسیار خب،پس اگر مرا خوشحال نمیکند حتما از صافی سوم یعنی فایده رد شده است...آیا چیزی که میخواهی آنرا تعریف کنی برایم مفید است؟

-نه،به هیچ وجه!

همسایه ام گفت:پس اگر این حرف نه واقعیت دارد و نه خوشحال کننده است ونه مفید،آنرا پیش خود نگه دار و سعی کن آنرا فراموش کنی.....